مشاوره تحصیلی و سازشی
هدایت و راهنمایی کاربران عزیز در زمینه مسایل و مشکلات تحصیلی/خانوادگی /تربیتی و...
|
||||||||
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : روح الله صفدری
![]() سخنان تکان دهنده برای زاهد جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که ... افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟ یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 1:48 :: نويسنده : روح الله صفدری
مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی
متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : روح الله صفدری
هرگز تمام ات را براي کسي رو نکن
شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, :: 1:26 :: نويسنده : روح الله صفدری
![]() حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود ! چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, :: 2:7 :: نويسنده : روح الله صفدری
انسانهای با احساس این پانزده کاررا انجام می دهند!!!!! ادامه مطلب ... چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : روح الله صفدری
اگر مثبت بیندیشیم موفق زندگی خواهیم کرد!! ادامه مطلب ... دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : روح الله صفدری
جمعه 27 تير 1393برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : روح الله صفدری
نامه ی یک دختر محترم پانزده ساله بعد از جلسه مشاوره گروهی پیرامون "حجاب" به مشاور جهت درج در وبلاگ لطفا جهت خواند به ادامه مطلب تشریف ببرید ادامه مطلب ... سه شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 23:57 :: نويسنده : روح الله صفدری
با پول چه می توان خرید و چه نمیتوان...... با پول ميشه يه خونه خريد، ولي آسايش رو هرگز... یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : روح الله صفدری
ادامه مطلب ... ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() نويسندگان |
||||||||
![]() |